دل نازک شدم چقدر...

ساخت وبلاگ

وای دیروز انقدررر دل نازک شده بودم...

اصن یه چیز عجیبی...

تو مدرسه معلم علوممون [دو سالِ گذشته] اومده بود دو بار رفتم دیدمش هردو بارشم گریه ام گرفت..

اصن من انقدر زود اشکم در نمیومد برا همچین اتفاقاتی.. خانممونم فهمید ولی چیزی نگفت.. نمیدونم کِی و چطوری انقدررر برام عزیز شدن... 

دو سال معلممون بودن ، از اون معلمای سختگیر که کسی جرئت نداره سر کلاسشون نفس بکشه...

ولی بیرون کلاس یه فرشته ای بودن... البته پارسال سر کلاس هم خیلی مهربون تر شده بودن...

اینم بگم که کل بچه ها عاشقشون بودن... حتی یه سری از بچه ها برای اینکه ایشون رو اذیت نکنن جلوشون خندیدن فقط ولی بعد که اومدن تو کلاس تا زنگ آخر فقط اشک میریختن...[زنگ اول ایشون اومدن و ما تو تابستون سه تا زنگ داشتیم(:]

آخ که دلم براشون یه ذره شده... :((

خانم نصیری عزیزم ، از همین جا میگم عااااااشقتونم ^__^

الهی که خوشبختی واقعی رو هر روز و هر لحظه تجربه کنین

بار سومم اومدم خونه رفتم با مامانم یه بحث کوچیک کردیم و اشکم در اومد...

و  بعدش فقط دلم میخواست گریه کنم و دو بار دیگه هم اشکم در اومد....

نمیدونم چرا واقعا....

شعر گفتما...
ما را در سایت شعر گفتما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nstrn82 بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 18 شهريور 1397 ساعت: 13:56