یاد قدیم الایام...

ساخت وبلاگ
بعد از چند وقت اومدم دفتر خاطراتمو خوندم..

چقدررر دلم برای بچها تنگ شد و قربون صدقشون رفتم..

شب ولنتاین تولد یکی از عزیزتریناشونه.. ملینا

باید بزنگم بهش باهاش بحرفم.. پارسالم زنگیدم و کلی باهم حرف زدیم.. مبینا و یاسمین هم که دوستای صمیمیش بودن اونجا بودن و با اونا هم صحبت کردم.. چقدر دلم برا مبینا تنگ شده.. برا مهدیه هم.. زلزله کلاس بود مهدیه.. یادمه یبار یواشکی رژ آورده بود.. میترسید بگیرنش ازش چون انضباطش خراب بود.. دادش من نگهش داشتم براش و بعدا تو جلسه مامانم به مامانش داده بودش.. بماند که مامانم چقدرر بخاطر سادگیم دعوام کرد...

آخ که دلم برا همشون تنگ شده.. 17 دی هم تولد خانم جعفری مهربونمه.. دبیر ریاضی چهارم و پنجم و مطالعات ششمم... عشق من بود این معلم.. نصف علاقه من به ریاضی بخاطر ایشونه :))

کاش بتونم شمارشونو گیر بیارم که بهشون پیام بدم..

چه حس خوبی داره بعد از چند وقت از دوستا و معلمای قدیمیت یاد کنی ... نه؟! :)))

شعر گفتما...
ما را در سایت شعر گفتما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nstrn82 بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 10 بهمن 1397 ساعت: 1:16